زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
و دلم بس تنگ است بیخیالی سپر هردرد است
باز هم می خندیم انقدر می خندیم که غم از رو برود
معبودا ! مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای اگاه و راضی کن تا کوچکی چیزهایی که ندارم ارامشم را برهم نزند."امین"
امروز روز تولدم است. طبق معمول همیشه بقیه افراد خانواده مشغول اماده کردن شرایط جشن خانگی هستند مثلا من هم نمیدانم چه میکنند؟ دیشب تا حا ل از اقوام و دوستان پیامهای تبریک دربافت کردم اما نمیدانم چرا اینقدر منتظرم؟ شکر خدا دلم گواه خوش میدهد
هورا تماس از شهر "حافظ" است همون صدای گرم و مهربان که خیلی وقت بود نشنیده بودم و دلم برایش یک ذره شده گرچه او نمیدونه این صدا از بهترین هدیه های تولدم بود
قلمدون
حس غریبی دارم
پیش رو جا ده ها تاریکند
جا ده ها حتی از نور شب پره هم محرومند
«من از تاریکی میترسم»
تاریکی تندیسهایم را تصویر مبهم می کند
تاریکی بر امیدهایم مهر باطل می زند
تاریکی باغهای قلبم را یخبندان می کند
تاریکی بر تنها ییم مهر قبولی می زند
«من از تاریکی نفرت دارم»
تا ریکی یعنی اشک غم بر گونه ها
تاریکی یعنی فصل تنهایی دل
تاریکی یعنی ذوب شدن در غربت
«من از غربت کینه ها دارم»
غربت لحظه های بی تو بودنه
غربت تنها و بی کس ماند نه
غربت دلیل تنها یی پروانه ها ست
غربت اغاز بغض سکوت
غربت اغاز هق هق تنگ نفس
غربت سرچشمه ی اشک منه
حا ل می فهمی چرا می گو یم
وای بر یخبندان
وای بر تصویرهای مبهم تاریکی
وای بر غربت
وای و وای
«قلمدون»
ما بهاری با بهاران داشتیم
الفتی با جمع یاران داشتیم
زندگی با دوست سرکردن نکوست
تلخ باشد زندگی بی روی دوست