خواهی که خدا کار نکو با تو کند
ارواح ملایک همه رو با تو کند
یا هرچه رضای او در ان است بکن
یا راضی شو هر انچه او با تو کند
یک جمله با درکی عمیق هدیه ی خدا به من است که وقتی از ذهن میگذرانم در عمیقترین جای قلبم ارامش میگیرم دیگر همه انچه نگران کننده بوده محو میشود و احساس مثبتی برایم حاصل میشود:
من خدا دارم او همیشه با من است.
مثل یک مطلب واضح بود که: خدا از هرکس به ما نزدیکتر است حتی نزدیکتر از رگ گردن
اما شب اول ماه رجب در حین درد دل با خدا توفیق دریافت اگاهی انگونه داشتم که حس تولدی دوباره دارم
گویا فرصتی دوباره برای شروع دوباره بهم داده شده برای بیان حالم کلمه ها ناقصند شک ندارم که مشمول درک اگاهی بزرگی شدم
انشاالله از این فرصت ویژه بهترین استفاده را بکنم و از ان نتیجه ی مفید برای زندگی بعد این دنیایم بسازم
دوست خوبم!خوشحال میشوم راهنمایی شما را داشته باشم
"قلمدون"
صبوریت را نگاه پاک و مهربانت را صمیمیت بیدریغت را برای یاداوری تو و یادگیری از تو برای زمانهایی که تنها خاطراتت را دارم و تنها در خیالم کنارم هستی ان زمان که دلم برای یک لحظه بودنت می طپد اندم که اشک چشمانم نمی گذارند چیزی ببینم و اندم که بغض گلویم نمی گذارد صدا کنم شاید بشنوی و بیایی به اسمان و قاصدک درون دستانم می سپارم. اگر یادت امدم از انها سراغ مرا بگیر!...
" قلمدون"
به یاد روزگار گذشته
دفتر خاطرات قلبم را
سطر سطر و ورق ورق خواندم
باز هم وجود پرمهرت را
با هزاران کاش و واحسرت
بین لحظه لحظه اش دیدم
رسید کارم اخر سر بدانجا که:
سد چشمم را هزارباره بشکستم
قطره قطره نه سیل اسا بودجریان سرشک چشمانم
منگ نه که مست ومدهوشم در گذار از خواهش قلبم
طفل تنها و کوچک قلبم
هر روز بهانه ی تو را دارد
درد هجران دارد و درمان...
هر چه کردم بر او نمی شاید
هر طبیب امد به بالینش گفت:
"درد هجران و درمان!...هرگز!..."
گوییا جز تو طبیب نمیخواهد
طفل تنها و کوچک قلبم
تا به کی شایسته ام درد است؟...نمیدانم!...
فصل دلتنگی جداییها
تا به کی امتداد دارد؟...نمیدانم...
طفلک کوچک قلبم
تا به کی دردمند ماند؟...نمیدانم!...
من در این اقیانوس تنهایی
تا به کی صبور مانم؟...
نمیدانم!... "قلمدون"