حس غریبی دارم
پیش رو جا ده ها تاریکند
جا ده ها حتی از نور شب پره هم محرومند
«من از تاریکی میترسم»
تاریکی تندیسهایم را تصویر مبهم می کند
تاریکی بر امیدهایم مهر باطل می زند
تاریکی باغهای قلبم را یخبندان می کند
تاریکی بر تنها ییم مهر قبولی می زند
«من از تاریکی نفرت دارم»
تا ریکی یعنی اشک غم بر گونه ها
تاریکی یعنی فصل تنهایی دل
تاریکی یعنی ذوب شدن در غربت
«من از غربت کینه ها دارم»
غربت لحظه های بی تو بودنه
غربت تنها و بی کس ماند نه
غربت دلیل تنها یی پروانه ها ست
غربت اغاز بغض سکوت
غربت اغاز هق هق تنگ نفس
غربت سرچشمه ی اشک منه
حا ل می فهمی چرا می گو یم
وای بر یخبندان
وای بر تصویرهای مبهم تاریکی
وای بر غربت
وای و وای
«قلمدون»