وقتی گل جدایی خا رهای تیزش را در بدنم فرو میبرد
وقتی اشک همچون باران صورتم را خیس میکند
وقتی نبودنت را بند بند وجودم شهادت می دهد
وقتی غم رفتنت اندک باقیمانده ی قلبم را با تمام قوا می قشارد
وقتی بغض قویتر از هر سدی راه نفس کشیدنم را می بندد
وقتی چشمانم مشتاقانه می گردند و کمتر پیدایت می کنند
وقتی در نهایت انتظا ر،نا امیدی در خانه ی امیدم را می کوبد
انزمان،صدای شکستنم را چون صدای رعد مهیبی خواهی شنید
اما!...ایا به شنیدنش رضایت میدهی؟؟؟؟
ایا سزاوار تنها ییم میدانی؟؟؟؟
ایا گلهای عشقم را پرپر می کنی؟؟؟؟
ایا بیرحمانه شکستنم را به تما شا می نشینی؟؟؟؟
نه!...هرگز باور نمی کنم!!...
باور نمی کنم که شقایق چون گلهای وحشی بروید
بروید و به چشمان عاشق و نگرانم،
به قلب شکسته و گرفتارم،
به روح ازرده و تنهایم
تنها درد را هدیا کند...
نه!...هرگز باور نخواهم کرد
و اگر چنین شد هرگز...
هرگز خودم را بخا طر سادگیها یم
بخا طر عشق راه داده شده به خانه ی قلبم
بخاطر درد پنهان درون سینه ام
بخاطر بغض پاک گره خورده در گلویم
نخواهم بخشید
قلمدون