به یاد روزگار گذشته
دفتر خاطرات قلبم را
سطر سطر و ورق ورق خواندم
باز هم وجود پرمهرت را
با هزاران کاش و واحسرت
بین لحظه لحظه اش دیدم
رسید کارم اخر سر بدانجا که:
سد چشمم را هزارباره بشکستم
قطره قطره نه سیل اسا بودجریان سرشک چشمانم
منگ نه که مست ومدهوشم در گذار از خواهش قلبم
طفل تنها و کوچک قلبم
هر روز بهانه ی تو را دارد
درد هجران دارد و درمان...
هر چه کردم بر او نمی شاید
هر طبیب امد به بالینش گفت:
"درد هجران و درمان!...هرگز!..."
گوییا جز تو طبیب نمیخواهد
طفل تنها و کوچک قلبم
تا به کی شایسته ام درد است؟...نمیدانم!...
فصل دلتنگی جداییها
تا به کی امتداد دارد؟...نمیدانم...
طفلک کوچک قلبم
تا به کی دردمند ماند؟...نمیدانم!...
من در این اقیانوس تنهایی
تا به کی صبور مانم؟...
نمیدانم!... "قلمدون"