ای مردم! بدانید که کمال دین جستجوی دانش و عمل به آن است . [امام علی علیه السلام]
دلنوشته
خدا
چهارشنبه 91 آبان 17 , ساعت 10:43 صبح  

خدا

خدا،تنها دروازه امیدی است که هیچگاه بسته نمیشود

تنهاکسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد

با پای شکیته هم میتوان سراغش رفت

،بنهاخریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد،

تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند

وقتی همه پشت کردند اغوش میگشاید

،وقتی همه تنهایت گذاشتندمحرمت میشودو

تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن ارام میگیرد نه با تنبیه کردن


نوشته شده توسط قلمدون | نظرات دیگران [ نظر] 
ارزوهای من
دوشنبه 91 مهر 10 , ساعت 10:28 عصر  

ارزوهای من

برای چه ارزوهای بلندی چه تلاشها کردم ونیمه ماند

چه رویاهای شیرین که نشد

چه چشمی که به راه ماند،نیامدومنتظرتر ماند

گاه دل میگوید:"چرا چنین شد؟"

عقل میگوید:"خاموش!خدا حکیم است"

برای تلاش دوباره شوری ندارم،وقتی نمانده

عقلم میگوید:"بهترین و جاودانترین عشق ،خداست وبس"

دلم میگوید:"گر میتوانی به من غالب شو

تا اخر راه کار تو اینه"

یارب امان ده تا با تو باشم      تو بامنی،من با تو باشم

"قلمدون"


نوشته شده توسط قلمدون | نظرات دیگران [ نظر] 
سخن دل با خدا
چهارشنبه 90 خرداد 11 , ساعت 7:18 عصر  

خدایا مگر میشود تو باشی و من تنها باشم

تو تاشی و من اندوهگین و افسرده باشم

تو باشی و من عاشقت نباشم

تو باشی و من محتاج کسی یا چیزی باشم

تو باشی و من ناامید باشم

سپاس که هستی

با تشکر از دوست عزیزم"اشرف السادات"ا


نوشته شده توسط قلمدون | نظرات دیگران [ نظر] 
اغوش حق
یکشنبه 89 دی 19 , ساعت 3:33 عصر  

خدا گوید:"تو ای زیباتر از خورشید زیبایم،

               تو ای والاترین مهمان دنیایم،

             اغوش من باز است ،شروع کن!

           یک قدم با تو،
تمام گام های مانده اش با من!"


نوشته شده توسط قلمدون | نظرات دیگران [ نظر] 
گفتگوی مجنون و خدا
چهارشنبه 89 آذر 24 , ساعت 4:17 عصر  

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در خانه ی لیلا نشست

عشق ان شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

گفت:"یارب از چه خوارم کرده ای!

به صلیب عشق دارم کرده ای!

خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم،تو مجنونم مکن

مرا این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو،من نیستم"

 

گفت:"ای دیوانه!لیلایت منم

در رگت پیدا وپنهانت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد مکار عشق یکجا بافتم

کردمت اواره صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد

سوختم در حسرت یک  یا ربت

غیر لیلا نیامد بر لبت

روز و شب او  را  صدا  کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشق بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم"

با تشکر از همکلاس مهربانمA.M


نوشته شده توسط قلمدون | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ

دلنوشته

قلمدون
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 4 بازدید
بازدید دیروز: 38 بازدید
بازدید کل: 88596 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دعا[2] . تولد .
نوشته های پیشین

شعرمن
شروع
منتخب از اشعار« انسی»
دلنوشته های قلمدون
خاطره
متن ادبی
خرداد 89
فروردین 89
شهریور 89
آذر 89
خرداد 90
دی 89
آذر 90
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
اسفند 91
اردیبهشت 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
اسفند 92
فروردین 93
لوگوی وبلاگ من

دلنوشته
لینک دوستان من

دست خط...
عصر پادشاهان
.: شهر عشق :.
عشق
Manna
عکس فوری
قلمدون
معرکه همون قلقلک
دهکده ی خنده
فتوبلاگ وصال
جارقد
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

تماس دوست قدیمی
نوزاد دوستم(بردیا کوچولو)
باز هم لطف خدا
دیدار داماد عمو
اندیشیدن به خدا
دیداری شیرین
[عناوین آرشیوشده]