وقتی گل جدایی خا رهای تیزش را در بدنم فرو میبرد
وقتی اشک همچون باران صورتم را خیس میکند
وقتی نبودنت را بند بند وجودم شهادت می دهد
وقتی غم رفتنت اندک باقیمانده ی قلبم را با تمام قوا می قشارد
وقتی بغض قویتر از هر سدی راه نفس کشیدنم را می بندد
وقتی چشمانم مشتاقانه می گردند و کمتر پیدایت می کنند
وقتی در نهایت انتظا ر،نا امیدی در خانه ی امیدم را می کوبد
انزمان،صدای شکستنم را چون صدای رعد مهیبی خواهی شنید
اما!...ایا به شنیدنش رضایت میدهی؟؟؟؟
ایا سزاوار تنها ییم میدانی؟؟؟؟
ایا گلهای عشقم را پرپر می کنی؟؟؟؟
ایا بیرحمانه شکستنم را به تما شا می نشینی؟؟؟؟
نه!...هرگز باور نمی کنم!!...
باور نمی کنم که شقایق چون گلهای وحشی بروید
بروید و به چشمان عاشق و نگرانم،
به قلب شکسته و گرفتارم،
به روح ازرده و تنهایم
تنها درد را هدیا کند...
نه!...هرگز باور نخواهم کرد
و اگر چنین شد هرگز...
هرگز خودم را بخا طر سادگیها یم
بخا طر عشق راه داده شده به خانه ی قلبم
بخاطر درد پنهان درون سینه ام
بخاطر بغض پاک گره خورده در گلویم
نخواهم بخشید
قلمدون
همتی بود قوی یا گذشتی پر شکوه
هرچه بود برای من پر زیبایی بود
هرچه بود،فصل جدید در کتاب عشقم شد
هر چه بود ترنم لفظ صد خا طره شد
مملو از عطر گل سرخ شقایقها بود
بوی صد غنچه گل مریم زیبا می داد:
"گفتگوی مختصر،لفظ بی غل وغش من"
نگاه سبز تو،لب خندان،رخ تو
جستجوی چشمت،تکیه بر دیوارت
چشم پر ز اشک من،لحظه های ابهام
نوید فصل بهار؟!؟!
رویش تازه ی یاس؟!؟!
فصل نو برای ماست؟؟؟؟
"قلمدون"
ان پرنده که خواهد پرید، "منم"
و"تو " چون سروی رفتنم را به تماشا خواهی نشست
درد است این پریدن ای وای از ان
یادگار است این تماشا مرحبا بر ان
اری من"با یک دنیا حرفهای ناگفته و نشنیده " می روم
ولی ایا پس از من ،تو، به ناگفته ها و نشنیده هایمان خواهی اندیشید؟
ایا یادی از من در روح سبزت خواهد ماند؟
ایا رفتنم برایت مهم خواهد بود؟
من بودم که تو بودی
می خواهم باشم که تو هستی
می گریم گرچه اشکم نمی بینی
می میرم گرچه نخواهی دانست
من می روم اما "قلبم" میماند
تا عشقت را بزرگ دارد
عشقم را به خاطر بسپار گه فراموشم نمی شوی
مرا به یاد ار که از یادم نمی روی
"قلمدون"ا
لحظه ی روییدن عشق تو را همیشه به یاد خواهم داشت
صدای تپیدن پرهیجان قلبم را در گوش خا طراتم خواهم شنید
نگاههای سرشار از ابهامت را در اینه ی خاطراتم به تماشا خواهم نشست
صدای سکوت ممتد و مجهولت را به گوش جان خا طراتم خواهم شنید
برق نگاه سبزت را در اینه ی خاطراتم خواهم دید
وحال با اهی به شکوه و عظمت عشقی بزرگ،نهایتی پاک و سبز را ارزو می کنم
و درخت علاقه مان را با اشک چشمانم ابیاری می کنم شاید روزی سبز و پرثمر گردد
قلمدون
گاه یک چهاردیواری تنها،یک فضای خاموش
در دلش غوغای صد خا طره ی عشق نهان میدارد
گاه نگاهی کوتاه،از زبانی گویا بیشتر سخن میگوید
گاه دل در طپش بودن انچه که نیست گرم و تبدار می سوزد
گاه اشک برای یک تصور،یک نمیدانم
تندتر از سیل به گونه ای میلغزد
گاه نفس عشق سراسر بدن را فرامیگیرد
ولی ای وای اگر عشقی نباشد
و ای وای اگر توهم باشد
"قلمدون"