من که قلبم فارغ از درد جهان استمن که در کوچه و پس کوچه ي شهرهر سحر در پي يک نام و نگاهي گشتممن که هر جمعه غروب فارغ از هز چه که در دنيا بودتا نهانخانه دل تا سراپرده چشمان گل نيلوفرتا شکوه نم يک قطره ي اشکبا کمي عجز و سکوت در پي لحظه اي از صحبت چشمان حبيبمنتظر باز نشستماما . . . !آنچنان جمعه گذشت که سحر تا به شبش قدر يک عمر برايم طي شد و نيامد يارم . . . !